دست خودم نیست . . .
چشماتو وقتی نمی بینم
تنها می شینم و غمگینم
دوس دارم عطر نفس هاتو
آروم می گیره دلم با تو
هر شب به عشقت بیدارم
قده یه دنیا دوست دارم
هیچ موقع نذار که تنها شم
می میرم از تو جدا باشم
تو که باشی کنار من دیگه هیچ چیزی کم نیست
نگو کمتر نگات کنم آخه دست خودم نیست
تو که باشی کنار من دیگه هیچ چیزی کم نیست
نگو کمتر نگات کنم آخه دست خودم نیست
عشقت بسته س به دل و جونم
باور کن بی تو نمی تونم
حتی با فکر توام شادم
هیچ موقع نمیری از یادم
با عشق تو زیر و رو میشم
تا آخر عمر بمون پیشم
هر جا میرم جلو چشمامی
می دونم همون که می خوامی
تو که باشی کنار من دیگه هیچ چیزی کم نیست
نگو کمتر نگات کنم آخه دست خودم نیست
تو که باشی کنار من دیگه هیچ چیزی کم نیست
نگو کمتر نگات کنم آخه دست خودم نیست
می خوام باشم همیشه تو قلب تو
می دونم هیچ وقت نمیدم حتی به دنیا یه تار موتو
تو که باشی کنار من دیگه هیچ چیزی کم نیست
نگو کمتر نگات کنم آخه دست خودم نیست
تو که باشی کنار من دیگه هیچ چیزی کم نیست
نگو کمتر نگات کنم آخه دست خودم نیست
کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری
دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری
شونه کی مرهم هق هقت میشه دوباره
از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره
برگ ریزونای پاییز کی چشم به رات نشسته
از جلو پات جمع میکنه برگای زرد و خسته
کی منتظر میمونه حتی شبای یلدا
تا خنده رو لبات بیاد شب برسه به فردا
کی از سرود بارون قصه برات میسازه
از عاشقی میخونه وقتی که راه درازه
کی از ستاره بارون چشماشو هم میذاره
نکنه ستاره ای بیاد یاد تو رو نیاره
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.